تمام حرف دلم رو یغمای عزیز گفته ؛
امشب هیچی بهتر از حرفهای یغما ؛ حس من و نمیگه .
مگه میشه گندمُ تو خاکِ خشکُ تشنه کاشت ؟
مگه میشه این کلاغِ پَرسیاهُ دوس نداشت ؟
آی کلاغ ! بخون تا ما هم با تو همصدا بشیم !
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطهچین گذاشت !
آی کلاغ ! بازم بخون از دلِ این شبای تار !
بخون از کدخدای خروسکشِ طلایهدار !
هیچکسی جای خودش نیست توی این بازارِ شام !
توبخون ، جای خروسا خورشیدُ بیرون بیار !
از کتاب : تنها برای تو می نویسم، بی بی باران
کتاب بی بی باران محشره
خیلی از جاهاش به قول تو همه حرفهای آدمو می زنه.
بعد خوندن این شعر گوشه دفترم نوشتم:
از وقتی خروس ها را سر بریده اند، خورشید هم دیگر طلوع نمی کند
ایول
سه ساله داری اینجا وبلاگ می نویسی؟ (مطمئنی؟)
با این عکس کوچیکا، همه چی تکمیل شد.
دوباره گلدونۀ سابق سالها پیش
همون خاطرات
با طعم تجربه
با حرف های عمیق تر
سلام ساناز جان
سومین سال وبلاگ نویسی گلدونه مبارک ... البته یک سالشو
که ۲در کردی و کم نوشتی ... اما حالا که هستی ... و این
مهمه ... بودن ... حتی کم رنگ ، مثل من ...