ساناز پدرام ( گلدونه )
پاییز ۵۷ با عشق چشم گشودم .
در یک زمستان برف آلود ایران رو گذاشتم تو یه چمدون کوچولو و سوار ابرها شدم .
پاییز ۷۷ با عشق ازدواج کردم و دیگه تنها نبودم .
در غربت با عشق باقی موندم ؛ نفس کشیدم گرچه سخت بود ...
از سال ۸۱ کاغذ کمتر سیاه میکنم ...بیشتر وبلاگ مینویسم .
ایمان به خوشبختی و فردایی روشن دارم .
همیشه میگم بهشت و جهنم همین جاست ؛ تو همین دنیا !
باور دارم دارم به آنچه که هستم .
خنده تنها امری هست که اطاعت میکنم !!!
در سال 1388 بزرگترین هدیه دنیا نصیب من و شوهرم شد .
یک شاه پسر .
خدا نگهدارش باشه .
ادامه...
سلام این بخشی از نامه ویکتور هوگو ست که توی یکی از وبلاگای دوستان دیدمش گفتم واست کامنت بدم چون احساس کردم که مناسبه برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست و برخی دوستدارکه دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد. درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد تا که زیاده به خود غره نشوی.
نه به خدا ... من از اون اصلی ها بامعرفت تر هستم ... همیشه وبلاگت رو می خونم ... ولی بعضی وقت ها نوشته ای که درخور نوشته ات باشه ... ندارم ... پس سکوت می کنم ... که خودش سرشار از ...
بامنی
با دوست پسرتی
با خودتی
?????
سلام این بخشی از نامه ویکتور هوگو ست که توی یکی از وبلاگای دوستان دیدمش گفتم واست کامنت بدم چون احساس کردم که مناسبه
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست و برخی دوستدارکه دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد. درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد تا که زیاده به خود غره نشوی.
اگه مناسبت نداشت تو خودت ببخش
ممنون
سلام ساناز جان
نه به خدا ... من از اون اصلی ها بامعرفت تر هستم ... همیشه وبلاگت رو می خونم ... ولی بعضی وقت ها نوشته ای که درخور نوشته ات باشه ... ندارم ... پس سکوت می کنم ... که خودش سرشار از ...
سلام
خیلی قشنگ بود...
خوبه که به نارفیقان هم درس رفاقت میدهی ...بامعرفت ..همین
از دوست به یادگاری دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
موفق باشی
بهتر بود می گفتی معشوق نه عاشق ساناز جان
چون عاشق که خسته نمی شه