ساناز پدرام ( گلدونه )
پاییز ۵۷ با عشق چشم گشودم .
در یک زمستان برف آلود ایران رو گذاشتم تو یه چمدون کوچولو و سوار ابرها شدم .
پاییز ۷۷ با عشق ازدواج کردم و دیگه تنها نبودم .
در غربت با عشق باقی موندم ؛ نفس کشیدم گرچه سخت بود ...
از سال ۸۱ کاغذ کمتر سیاه میکنم ...بیشتر وبلاگ مینویسم .
ایمان به خوشبختی و فردایی روشن دارم .
همیشه میگم بهشت و جهنم همین جاست ؛ تو همین دنیا !
باور دارم دارم به آنچه که هستم .
خنده تنها امری هست که اطاعت میکنم !!!
در سال 1388 بزرگترین هدیه دنیا نصیب من و شوهرم شد .
یک شاه پسر .
خدا نگهدارش باشه .
ادامه...
سانازجان با درودی گرم..............................*** عطر خوش اقاقی هم سایه تا هفت کوچه می پیچد وبوی غزالواره خوش تو درتمامی شهر وقتی دلتنگی یعنی سرشار از واژه های ناگفته ای بغضت رادردل نگاه ندار کاغذرابا واژه پیرایش کن دلتنگی هایت را بنویس....خط به خط ................................................. تندرست و شادکام باشی نازنین
سلام عزیز نازنین من اونقدر حواسم پرت بود که یادم رفته بود جای نظر دادن بذارم ، واقعا شرمنده ام ،میدونم که می بخشی ، بعد از رفتن شاملو ، رفتن عماد خراسانی عزیز منو خیلی داغون کرد ،و حالا منوچهر نازنین ! ! ! نمیدونم باید از اینکه زنده ام ناراحت باشم یا خوشحال . . لطف کن دوباره بیا و نظرتو بذار ، در ضمن آدرستم درست بنویس ، ممنونم از حضورت ، سر سبز باشی در ضمن این کامنت رو حتما حذف کن یا علی
گویی ای رهگذر از داغ دلم با خبری..
که بهرناله ات از سینه برآید شرری..
پرده را برداریم :
بگذاریم که احساس هوایی بخورد .
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند ....
....... ساده باشیم
دلت دریا
دورود/
چقدر خوبه .. فکر کن ..
بازم ساناز ...
با گلدونه هایی به مهربونی همه دنیا ..
و حسرتی به بلندی همه خیابونهایی که جدامون کردن.
خوب کردی نوشتی .
وقت خوش ./././././././././././.
سلام
مرسی از لطفت...
منم لینکت کردم...
شعرت هم عالی بود درست مثله خودت...
فعلآ...
سانازجان با درودی گرم..............................***
عطر خوش اقاقی هم سایه
تا هفت کوچه می پیچد
وبوی غزالواره خوش تو
درتمامی شهر
وقتی دلتنگی یعنی
سرشار از واژه های ناگفته ای
بغضت رادردل نگاه ندار
کاغذرابا واژه پیرایش کن
دلتنگی هایت را بنویس....خط به خط
.................................................
تندرست و شادکام باشی نازنین
و ما همچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
. . .
سلام عزیز نازنین
من اونقدر حواسم پرت بود که یادم رفته بود جای نظر دادن بذارم ، واقعا شرمنده ام ،میدونم که می بخشی ،
بعد از رفتن شاملو ، رفتن عماد خراسانی عزیز منو خیلی داغون کرد ،و حالا منوچهر نازنین ! ! !
نمیدونم باید از اینکه زنده ام ناراحت باشم یا خوشحال . .
لطف کن دوباره بیا و نظرتو بذار ، در ضمن آدرستم درست بنویس ، ممنونم از حضورت ، سر سبز باشی
در ضمن این کامنت رو حتما حذف کن
یا علی
لحظه ها را چون دوگیلاس سرخ بر گوشهایت
آویزان کردهای
آخ !
شاخه های بهشت
چقدر نزدیک بودند و ما چه دور!