آذری دوباره رقص کنان ؛ بیدارم کرد ...
متولد شدم از نو ...
با بارش ِ باران قد کشیدم تا صنوبر .
من همان متولد ِ سرخم ؛
با زرد و نارنجی یکی ....
من دختر ِ بارانم ؛
رسیده ء نازک اندیش ِ فصل ِعشق ؛
سرسپرده ء دست ِ پرستو های کوچ گرد ...
من خود ِ پاییزم ...
سلام ساناز جان
تولدت مبارک ... دختر پائیز ...
انشاا... صد ساله بشی ...
سلام ساناز
http://tinypic.com/fck078.jpg
ساناز جان با درودی گرم..........................
خیلی زیبا ست........پائیزبودن
ورسیدن به نازک اندیشه فصل
سرخ سرخ.......رنگ برگهای پاییز
تندرست و شادکام باشی نازنین
سلام گلدونه خودم...
تولدته عزیزم؟ تولدت مبارک خانوم خانوما...راس راسی تولدته دیگه؟چند آذر متولد شدی؟...
من به روز شدم/...
سلام
بازم عالی مثه همیشهههههههههههههه
موفق باشی ساناز جان...
تفلدت مبارک
بیا شمعا رو پوف کن
در شمن اگه فک کردی با یه پست تو وبلاگت می تونی سر و ته قضیه رو هم بیاری کاملا در اشتباهی.
حداقل اقلش هفت شبانه روز باید سور بدی. توی گلدون !!!
سهم کیک منم طبقه چهارم کیک هستش (واحد ۳ !!)
سلام سانازی... بی وفا یه یادی از ما نکردی.. بعد مرگ پرشین لاگ خیلی دلم گرفت و تنها شدم...
هیچوقت فراموشت نکردم...
من و می شناسی ولی نمی گم کیم تا خودت بفهمی.
با اجازه لوگوی خوشگلت رو به وبلاگم اشافه می کنم.
یه دسوت قدیمی پرشین لاگ
دورود/
مبارک تولدت سانازم ... مبارک ..
امیدوارم همیشه روزها برات همینجوری خاطره انگیز و عاشقانه باشه ...
اما بی معرفت حقش بود یه خبری .. حالی .. احوالی ..
آخه تولد بی حضور دوستان هم میشه ؟
به هر حال ..
اول به خودت بعد به خانواده محترمت و بعد هم به دوستان خوبت و آخر از همه به خودم به خاطر تولد دوستی به این خوبی تبریک میگم .
همیشه شاد و تازه باشی مهربون ..
وقت خوش ./././././././././.
چرا این دستهای شرجی من را نمی گیری
تو حتما بی برو برگرد از پائیز می ترسی
من هنوز داغ دار ؛ پاییز سرخم ...
من هنوزم نمناک
در شب سایه ء بدخلقی
خواب بد میبینم ......
من هنوزم ساده ؛
از کنار باغ دلتنگی؛
سوت زنان
رقص باران را ؛ تمرین میکنم !!!
من هنوزم دختر بارانم .....
تو کجایی ای مهاجر ؟
کوچ تنهایی تو پایان یافت ؟
تا زمستان دلت ؛ چند صباحی بیش نیست .
و جه خوب میدانم
در پس گرمی دستان خودت
چند پرستو داری !
گلدونه
سر ارادت ما و آسـتان حـضرت دوسـت
کـه هر چه بر سر ما میرود ارادت اوسـت
نـظیر دوسـت ندیدم اگر چه از مه و مـهر
نـهادم آینـهها در مـقابـل رخ دوسـت
صـبا ز حال دل تـنـگ ما چـه شرح دهد
کـه چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
سلام
این قصه ی دلتانگی و گمشده مثل اینکه تمومی نداره
اینارو خواجه گفت که براتون بنویسم
خیلی سخته این پیام و پست آخر رو زدن
ولی نوشتم اما نه همه ی اونایی که تو دل بودن
سفر ع.ش.ق
سفر باید کرد
دو قدم مانده تا قاف....
ع ، ش !!
میدونید که خیلی حرفا رو نمیشه گفت به قول شاپری:
"اصلا خیلی از این خاطره ها به رنگ و روی شعر نمی آید"
دلم نیومد بی خداحا... نه بی امید دیدار گفتن برم
چون میدونم نمیشه از این همه محبت و گرمی دل برید
حالا دیدار ما به نمیدانم ان کجای فراموشی
دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه بادا باد
دیدار ما و دیگرانی که ما را ندیده اند........
به امید دیدار
ببخشین اگه قصه ی دلتنگیم مثل شب یلدا بلند شد
شب یلدای خوبی داشته باشین
سلام .. شعر قشنگیه .. دست درد نکنه خانمی